دوستای صمیمی کارای قدیمی

ساخت وبلاگ

داشتن دوست خوب خیلی خوبه

من تجربه ش کردم، خیلی لذت بخش و شیرینه زمانهایی که با دوستان نزدیک، هم انرژی و پایه میگذره

اکیپ پایه ای که دوسشون داشتم و فکر میکردم تا ابد کنارهمیم و هیچی ما رو از هم جدا نمیکنه

اصلا یکی از دلایلی که دلم نمی خواست زیاد مدیتیشن کنم همین ترس از دست دادن آدمای اطرافم بود، شاید بی ربط به نظر بیاد اما معتقدم مدیتیشن و عبادت و کارهای معنوی (در واقع کارهای دلی) سطح انرژی آدم رو تغییر میده و می ترسیدم که وقتی سطح انرژیم تغییر کنه آدمای اطرافم تغییر کنن و من دوستامو از دست بدم.

اما ... یه جایی بالاخره این اتفاقه افتاد ... نمی دونم کجا و چه جوری اما، کم کم از هم دور شدیم و دیدارهامون شد هر چند ماه یکبار، تو خوشی و ناخوشی دیگه خیلی از هم خبردار نمیشدیم چه برسه به اینکه کنار هم باشیم و هر کی رفت یه گوشه دنیا، اونا هم که موندن دیگه مشغول کارای خودشون بودن و جمع های جدید و دوستای جدیدشون

اولین جایی که فهمیدم این اتفاق داره میافته وسطای دوران کرونا بود، جایی بود که 2تا از صمیمی ترین دوستام، با چنتا از بچه های اون اکیپ قرار بیرون و پیاده‌روی میذاشتن و من توی اون جمع ها نبودم... اولین باری که فهمیدم اصلا جای من پیششون خالی نبوده خیییییییلی ضربه سختی بود برام

باهاشون صحبت کردم و توجیه میکردن که اگه میگفتیم نمی اومدی و ... توجیه مسخره ... و بعد جالبتر اینکه با کسی که به من گفته بود بیرون بودن دعوا کردن که چرا دهن لقی کرده (به سان ج.ا.ا که همیشه منتشر کننده خبر متهمه نه کسی که کار زشت رو انجام داده)

ازونجا خودمو یکم کشیدم کنار ... هنوز وقتی مشکلی داشتن من کنارشون بودم اما خیلی با دل خوش نبودم.

بعد دیگه یه طوری شد وقتی برای منم مشکلی پیش اومد اون دوتا دوست صمیمیم برام وقت نداشتن اما هنوز اصرار داشتن که من دوست صمیمی شونم

و من ازین اصرار حرص میخوردم

و گذشت ...

چندماه پیش با یه اکیپ دیگه شروع کردیم به بیرون رفتن و خوش گذرونی و بعد دوتا دیگه از آدمای همین اکیپ هم همون رفتار مشابه رو داشتن، با وجود اینکه ادعا میکردن که دلشون میخواد باهم بریم سفر وقتی داشتیم برای تعطیلات برنامه ریزی میکردیم و هی به در بسته می خوردیم، یهویی برنامه دونفره چیدن و رفتن.

و من احساس کردم که آدم نامرئی رابطه های دوستی هستم

اینجا بود که با تراپیستم صحبت کردم و اون بهم گفت که اینها اسمشون دوست نیست پایه خوشگذرونی هستن نباید انتظار دوستی ازشون داشته باشی. انگار که من دسته بندی درستی نداشتم؛ یکم خیالم راحت شد حالا دسته بندی شون رو تغییر میدم و دیگه ازشون انتظار زیادی ندارم جز اینکه اگر دلم خواست باهاشون خوش بگذرونم.

شاید اشتباهم این بود که اول بهشون برچسب مهم تر و صمیمی تری زدم و بهشون گفتم دوست.

یه نکته مهم دیگه که تراپیستم توی یه جلسه دیگه در یه مورد دیگه بهم گفت اینه که تو حرفت رو زدی و به طرف مقابلت ناراحتیت رو ابراز کردی، دیگه مسئول واکنش اون تو نیستی اون ممکنه فرافکنی کنه، نپذیره یا هر رفتاری داشته باشه، تو مسئولیتت رو نسبت به خودت انجام دادی، پرونده اون اتفاق رو ببند و دیگه کشش نده. این اتفاقا قراره بهت یاد بدن که با هر کدوم ازین آدما چطور رفتار کنی و چه فاصله ای رو باهاشون تنظیم کنی قرار نیست همش در حال ثابت کردن باشی که حق با تو بوده و اونا نپذیرفتن یا اشتباه کردن و ...

انگار الان راحت ترم

اصراری ندارم به داشتن دوست، اگه باکسی خوش می گذره باهاش خوشگذرونی میرم انتظار بیشتری ندارم

و حالا با خیال راحت مدیتیشن میکنم ... آدما رو نمیشه تا ابد نگه داشت هرکسی مسیر خودشو میره، نمیخوام مسیر خودمو بخاطر دیگران عوض کنم

حرفهای من با خودم...
ما را در سایت حرفهای من با خودم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fharfayeman-ba-khodama بازدید : 81 تاريخ : سه شنبه 21 فروردين 1403 ساعت: 23:49